لیبی و ایران - مسیرهای موازی انقلاب‌ها و رهبری‌

این مقاله به بررسی پیوندها و شباهت‌های بین انقلاب ۱۹۶۹ در لیبی به رهبری معمر قذافی و انقلاب ۱۹۷۹ در ایران تحت رهبری آیت‌الله خمینی می‌پردازد، با تمرکز بر تغییرات سیاسی و اجتماعی که در هر دو کشور به وقوع پیوسته و تأثیرات آن‌ها بر روابط بین‌المللی و منطقه‌ای.

نویسنده: هیربد هیومن

لیبی و ایران - مسیرهای موازی انقلاب‌ها و رهبری‌

معمر قذافی در تاریخ ۱ سپتامبر ۱۹۶۹، پس از رهبری یک کودتای نظامی بدون خونریزی که منجر به سرنگونی پادشاه ایدریس اول شد، به قدرت رسید. قذافی دوره حکومت خود را با تلاش‌هایی برای ایجاد یک جامعه عربی متحد و ترویج ایدئولوژی سوسیالیستی اسلامی آغاز کرد.

قذافی روابط نزدیکی با شوروی سابق برقرار کرد و از این کشور کمک‌های نظامی و اقتصادی دریافت داشت. او در دوران جنگ سرد، لیبی را به عنوان یک متحد کلیدی شوروی در منطقه آفریقا و خاورمیانه مطرح کرد. با این حال، رابطه او با کشورهای غربی، به خصوص آمریکا و بریتانیا، به دلیل حمایت از گروه‌های تروریستی و سیاست‌های ضد غربی، متشنج بود.

در رابطه با شاه ایران، محمدرضا پهلوی، قذافی نگرش منفی و ضد سلطنتی داشت. او از انقلاب اسلامی ایران و خمینی حمایت می‌کرد و مخالفت خود را با حکومت شاه ابراز داشت. بر اساس برخی گزارش‌ها و اطلاعات ذکر شده در کتاب‌های تاریخی، قذافی مبلغ ۱۶ میلیون دلار را از طریق فرزند منتظری به خمینی ارائه داد تا به تامین مالی فعالیت‌های انقلابی در ایران کمک کند. این پول به خمینی امکان داد تا بر نفوذ خود در میان طلاب و دیگر گروه‌های مذهبی افزایش دهد و به او کمک کرد تا به عنوان یک رهبر مذهبی برجسته در ایران ظاهر شود.

این حمایت‌های مالی و سیاسی نشان‌دهنده نوعی از هم‌پیوندی‌های بین‌المللی بود که قذافی در آن دوره به دنبال آن بود و تاکید بر مخالفت او با حکومت‌های موجود و حمایت از نیروهای انقلابی در مناطق مختلف جهان داشت.

بعد از پیروزی شورشیان ایران در سال ۱۹۷۹، روابط بین معمر قذافی و جمهوری اسلامی ایران، به رهبری خمینی، در ابتدا مثبت بود. قذافی یکی از اولین رهبران خارجی بود که پیروزی انقلاب ایران را تبریک گفت و از خمینی حمایت کرد. او امیدوار بود که انقلاب ایران می‌تواند الهام‌بخش انقلاب‌های مشابه در سایر نقاط جهان باشد و به تقویت جبهه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی کمک کند.

با این حال، با گذشت زمان، تفاوت‌های ایدئولوژیک و سیاسی بین دو حکومت نمایان شد و تنش‌ها در روابط ظاهر شد. تفاوت‌های فقهی شیعه و مذهبی که قذافی دنبال می‌کرد، علاوه بر سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی متفاوت، باعث شد که این دو کشور در برخی مسائل به رقابت و گاهی اختلاف بپردازند. بنابراین، روابط لیبی و ایران در دهه‌های بعد از انقلاب فراز و نشیب‌های زیادی داشت.

پس از سقوط شوروی در اوایل دهه ۱۹۹۰، قذافی و لیبی با چالش‌های جدیدی مواجه شدند. با پایان جنگ سرد و کاهش حمایت‌های شوروی، لیبی به تدریج از حمایت‌های بین‌المللی کاسته شده و در عرصه جهانی منزوی‌تر شد. در دهه ۱۹۹۰، به دلیل اقدامات تروریستی که به قذافی نسبت داده می‌شد، تحریم‌های بین‌المللی علیه لیبی اعمال شد. این تحریم‌ها تأثیر قابل توجهی بر اقتصاد لیبی گذاشت.

در نهایت، در دهه ۲۰۰۰، قذافی به دنبال بهبود روابط با غرب بود و برخی از سیاست‌های خود را تغییر داد. او برنامه‌های تسلیحاتی خود را متوقف کرد و به قربانیان حملات تروریستی که به حکومتش نسبت داده می‌شد، غرامت پرداخت. این اقدامات منجر به لغو تحریم‌ها و بهبود روابط با برخی کشورهای غربی شد. با این حال، این بهبود روابط تا زمان شورش‌های ۲۰۱۱ در لیبی که به سرنگونی و مرگ قذافی منجر شد، ادامه داشت.

و اما پادشاه لیبی، ادریس اول، قبل از سقوطش در سال ۱۹۶۹، روابط نسبتا خوبی با آمریکا داشت. دولت او به دلیل منابع نفتی غنی لیبی و موقعیت جغرافیایی استراتژیک کشور در شمال آفریقا، برای غرب به طور کلی و آمریکا به طور خاص اهمیت داشت. لیبی مثل ایران یکی از اعضای اوپک (سازمان کشورهای صادرکننده نفت) بود و نفت آن منبع مهمی برای بازارهای جهانی به شمار می‌رفت.

در زمان سقوط پادشاهی لیبی در سال ۱۹۶۹، ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور ایالات متحده بود. نقش مستقیم آمریکا در کودتایی که منجر به سقوط پادشاهی شد، به طور رسمی مستند نشده است، اما در آن زمان، آمریکا و دیگر کشورهای غربی عموماً تمایل داشتند با دولت‌هایی که منافع آن‌ها را در منطقه تأمین می‌کرد، کار کنند. پس از کودتا، روابط بین آمریکا و دولت جدید لیبی تحت رهبری قذافی به تدریج تیره شد.

موضع رسمی ایالات متحده نسبت به کودتای ۱۹۶۹ در لیبی واضح و قاطع نبود و در ابتدا، آمریکا و دیگر کشورهای غربی تلاش کردند تا با دولت جدید تنظیم روابط کنند. با این حال، با اتخاذ سیاست‌های بیشتر ضد غربی توسط قذافی، به ویژه شعارهای ضد امپریالیسم کمونیستی و حمایت او از تروریسم و ترویج سیاست‌های رادیکال، روابط میان لیبی و آمریکا به شدت آسیب دید.

پادشاه لیبی ادریس و شاه ایران، محمدرضا پهلوی، دو عضو مهم سازمان اوپک بودند. اوپک در سال ۱۹۶۰ تأسیس شد و هر دو کشور از بنیان‌گذاران اولیه آن بودند. این دو رهبر و کشورهایشان در اهداف اوپک که شامل هماهنگ کردن سیاست‌های نفتی و تعیین قیمت‌های نفت برای حفظ منافع تولیدکنندگان نفت بود، همکاری داشتند. با این حال، همکاری میان ایران و لیبی در چارچوب اوپک بیشتر از یک اقدام مشترک بین کشورهای عضو بود تا یک همکاری دوجانبه مستقیم بین دو رهبر.

در آن دوره، هر دو کشور به دنبال بهره‌برداری حداکثری از منابع نفتی خود بودند و در تلاش برای تأثیرگذاری بر بازار جهانی نفت به منظور افزایش درآمدهای خود بودند

در زمان پادشاهی ادریس، وضعیت اقتصادی لیبی تحت تأثیر کشف و توسعه منابع نفتی در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شدیدا بهبود یافت. نفت لیبی برای اولین بار در سال ۱۹۵۹ توسط شرکت نفتی اسکوکو (Esso, که بعدها به اکسون تبدیل شد، بخشی از شرکت اکسون موبیل کنونی) کشف شد. این کشور که پیش از این یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود، به یکی از غنی‌ترین کشورها در آفریقا تبدیل شد به لطف درآمدهای نفتی. پادشاه ادریس و دولت لیبی در آن زمان با کمپانی‌های نفتی بین‌المللی که در کشور فعالیت می‌کردند، همکاری نزدیکی داشتند. این کمپانی‌ها شامل شرکت‌های بزرگ نفتی از آمریکا، اروپا و سایر نقاط جهان بودند. دولت لیبی قراردادهایی را با این شرکت‌ها منعقد کرد تا از فناوری و سرمایه‌گذاری آن‌ها برای استخراج و صادرات نفت بهره‌مند شود.

انگلستان نقش مهمی در تاریخ نفت لیبی داشت، به ویژه از طریق شرکت نفتی بریتانیایی بریتیش پترولیوم (BP). پس از کشف نفت در لیبی توسط شرکت آمریکایی، شرکت‌های نفتی اروپایی و دیگر شرکت‌های بین‌المللی نیز به جستجو و استخراج نفت در لیبی علاقه‌مند شدند.

بریتیش پترولیوم یکی از اولین شرکت‌های بزرگ نفتی بود که در لیبی فعالیت کرد و در این کشور میادین نفتی را کشف و توسعه داد. حضور و فعالیت‌های BP در لیبی به تقویت روابط اقتصادی بین انگلستان و لیبی کمک کرد و بخشی از منافع اقتصادی حاصل از صنعت نفت به اقتصاد بریتانیا نیز سرازیر شد.

علاوه بر فعالیت‌های اقتصادی، انگلستان نقشی دیپلماتیک و سیاسی در لیبی داشت. در دوران پادشاهی ادریس، روابط بین بریتانیا و لیبی به طور کلی دوستانه بود. پادشاه ادریس به عنوان یک رهبر محافظه‌کار و حامی غرب تلاش می‌کرد تا از حمایت کشورهای غربی، از جمله بریتانیا، بهره‌مند شود.

با این حال، پس از روی کار آمدن قذافی و تغییر سیاست‌های خارجی و داخلی لیبی، روابط بین لیبی و بریتانیا دچار تنش شد. به خصوص پس از وقایعی مانند تحریم‌های نفتی، حمایت لیبی از گروه‌های تروریستی و پرونده لاکربی، که باعث تیرگی روابط دو کشور شد.

پس از کشف نفت، اقتصاد لیبی به سرعت تحت تأثیر این منبع جدید درآمد قرار گرفت. دولت لیبی، تحت رهبری پادشاه ادریس، توانست با استفاده از درآمدهای حاصل از صادرات نفت، برنامه‌های توسعه و مدرنیزاسیون گسترده‌ای را آغاز کند. با این حال، درآمدهای نفتی به طور مساوی توزیع نشد و بخش‌هایی از جامعه از رشد اقتصادی به دست آمده بهره‌مند نشدند. برخی مناطق و گروه‌های اجتماعی بیشتر از دیگران از رشد اقتصادی بهره‌مند شدند، که این امر منجر به نابرابری‌های اجتماعی و نارضایتی‌هایی شد که در نهایت به کودتای 1969 و سرنگونی پادشاه ادریس توسط معمر قذافی منجر شد.

از نظر آزادی‌های اجتماعی و سیاسی، دوران حکومت ادریس توسط محافظه‌کاری و محدودیت‌هایی در فضای سیاسی مشخص شد. هرچند که لیبی تحت حکمرانی پادشاهی نسبتاً مستقر بود، اما فعالیت‌های سیاسی مخالف محدود و فضای مدنی محدود بود. آزادی بیان و مطبوعات تحت کنترل بود و حقوق سیاسی و اجتماعی به طور کامل رعایت نمی‌شد.

با روی کار آمدن قذافی در سال ۱۹۶۹، لیبی شاهد تغییرات گسترده‌ای بود. قذافی اقتصاد و جامعه را ملی کرد و تلاش کرد ایده‌آل‌های سوسیالیستی و پان‌آفریقایی خود را پیاده‌سازی کند. او اصلاحات اقتصادی را اجرایی کرد که شامل توزیع درآمدهای نفتی به توده فقیر مردم و تلاش برای کاهش فقر آنها بود. این اقدامات در ابتدا باعث بهبود برخی شاخص‌های اجتماعی شد، اما با گذشت زمان اندک پس از پایان زخیره های مالی و اقتصادی کشور، مدیریت اقتصادی ناکارآمد و سیاست‌های اقتصادی ایدئولوژیک باعث بی‌ثباتی شد.

از نظر آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، رژیم قذافی در مقابل رژیم ادریس بسیار سرکوبگر بود. هر گونه مخالفت با حکومت با سرکوب شدید روبرو شد، رسانه‌ها به شدت کنترل شدند، و فضای سیاسی به شدت محدود شد. قذافی نظامی به نام "جماهیریه" را پیاده‌سازی کرد که در آن تمام قدرت در دست خود او بود و نهادهای دموکراتیک سنتی مانند احزاب سیاسی و پارلمان به طور کامل حذف شدند.

در نتیجه، در حالی که در دوران قذافی برخی از شاخص‌های اجتماعی مانند سوادآموزی و بهداشت برای مدت کوتاهی بهبود یافتند، آزادی‌های سیاسی و اجتماعی مردم به شدت محدود شدند و لیبی تحت سلطه یک رژیم استبدادی قرار گرفت.

کودتای معمر قذافی در لیبی و ملی شدن صنعت نفت در ایران توسط محمد مصدق هر دو در ظاهر نمونه‌هایی از تلاش‌های کشورهای خاورمیانه برای کسب استقلال اقتصادی و کنترل بر منابع طبیعی خود بودند و هستند، اما در عمل با پیامدهای سنگین و متفاوتی همراه بودند.

هر دو رویداد در ظاهر نشان‌ از رشد احساسات ناسیونالیستی و خواسته‌های برای استقلال اقتصادی در کشورهایی با منابع نفتی غنی بود. مصدق با ملی کردن صنعت نفت ایران در سال ۱۹۵۱، به دنبال پایان دادن به سلطه و کنترل بریتانیا بر منابع نفتی ایران بود. به طور مشابه، قذافی پس از کودتا در سال ۱۹۶۹، تلاش‌هایی را برای ملی کردن صنعت نفت لیبی آغاز کرد تا کنترل بیشتری بر منابع نفتی کشور داشته باشد.

هر دو جنبش به دنبال کاهش دخالت و نفوذ خارجی در امور داخلی کشورهایشان بودند. مصدق در ایران می‌خواست استقلال کشور را از نفوذ بریتانیا بازیابی کند، در حالی که قذافی نیز با انجام اقداماتی مشابه، به دنبال کاهش حضور و تأثیر شرکت‌های نفتی بین‌المللی و کشورهای غربی در لیبی بود. عجیب هردو شخصیت گرایش شدیدی به تظاهر در خصوص عدالت خواهی داشتند مادامی که به دنبال قدرت بودند. هردو شخصیت مورد حمایت شوروی و جریان های مارکسیستی نوپا در کشورشان بودند. و اینچنین هر دو این رویدادها منجر به تغییرات قابل توجهی در ساختار سیاسی و اجتماعی کشورهای مربوطه شدند. در ایران، ملی شدن نفت باعث بروز بحرانی شد که نهایتاً به کودتای ۱۹۵۳ و بازگشت شاه به قدرت منجر شد. در لیبی، کودتای قذافی منجر به پایان حکومت پادشاهی و آغاز دوره‌ای از رژیم شخصی قذافی شد.

کودتای معمر قذافی در لیبی در سال 1969 به طور عمده یک اقدام داخلی و ملی بود و شواهد مشخصی وجود ندارد که نشان دهد قذافی برای انجام کودتا به طور مستقیم از کمک کمونیست‌ها یا شوروی استفاده کرده باشد. قذافی و گروهش، که "افسران آزاد" نامیده می‌شدند، توسط ایدئولوژی‌های پان‌عربیسم و ناسیونالیسم عرب تحت تاثیر قرار گرفته بودند، نه مارکسیسم یا کمونیسم.

با این حال، پس از به قدرت رسیدن، قذافی سیاست‌هایی را پیاده کرد که برخی جنبه‌های آنها را می‌توان به عناصر سوسیالیستی یا مارکسیستی مرتبط دانست، مانند ملی کردن صنایع و توزیع دوباره ثروت. او همچنین روابط با شوروی و سایر کشورهای کمونیست را تقویت کرد و از حمایت نظامی و اقتصادی آنها بهره‌مند شد. با این حال، این روابط بیشتر براساس منافع متقابل و موقعیت ژئوپلیتیکی لیبی در جنگ سرد بود تا یک التزام عمیق به کمونیسم.

وضعیت کمونیست‌ها یا مارکسیست‌ها در داخل لیبی پیچیده بود. در حالی که قذافی برخی از سیاست‌های چپ‌گرا را پیاده‌سازی کرد، او همچنین کنترل سختگیرانه‌ای بر فعالیت‌های سیاسی داشت و اجازه تشکیل احزاب سیاسی یا گروه‌های مخالف را نمی‌داد. این موضوع شامل ممنوعیت فعالیت‌های کمونیستی و مارکسیستی نیز می‌شد. به طور کلی، رژیم قذافی به شدت هرگونه مخالفت را سرکوب می‌کرد، از جمله کسانی که ممکن است از ایدئولوژی‌های مارکسیستی پیروی کنند.

بنابراین، در حالی که قذافی ممکن است از برخی ایده‌های سوسیالیستی یا مارکسیستی استفاده کرده باشد، اما نمی‌توان گفت که او خود یک کمونیست یا مارکسیست بود، و او به طور فعال از اجازه دادن به گروه‌های مارکسیستی برای فعالیت یا اعمال نفوذ در لیبی جلوگیری می‌کرد. در تاریخچه کودتای ۱۹۶۹ در لیبی و دوران حکومت قذافی، مواردی وجود دارد که نشان می‌دهد افرادی که در ابتدا به قذافی برای به دست آوردن قدرت کمک کردند، بعداً توسط او سرکوب، زندانی یا حتی کشته شدند. قذافی به شدت از هرگونه تهدید بر علیه قدرت خود واهمه داشت و به همین دلیل سیاست‌های سرکوبگرایانه‌ای را علیه مخالفان سیاسی و حتی افراد درون حلقه قدرت خود اجرا کرد.

در میان افرادی که به قذافی در کودتا کمک کردند و بعداً با مشکلاتی روبرو شدند، می‌توان به برخی از اعضای "مجلس انقلابی" اشاره کرد که در ابتدا در کنار او بودند اما بعدها به دلایل مختلفی از جمله اختلاف نظر یا تلاش برای قدرت، با او به مخالفت پرداختند. مثلاً عبد السلام جلود، که یکی از اعضای کلیدی در کودتا بود و مدتی به عنوان دست راست قذافی شناخته می‌شد، بعداً از قدرت کنار گذاشته شد و به دلیل اختلافات با قذافی به انزوا کشیده شد.

با اینکه قذافی از حمایت برخی کشورهای کمونیستی برخوردار بود، اما او به شدت کنترل داخلی را حفظ کرد و هر گونه چالش بر علیه قدرت خود را سرکوب کرد، چه از سوی افراد چپگرا و کمونیست و چه از سوی دیگران. شباهت غیر قابل انکار حکومت قذافی و جمهوری اسلامی در رفتار و چگونگی به قدرت رسیدن و ارتباط هردو کشور به شوروی ، انگلستان و آمریکا در طی جنگ سرد شاید دلیل اصلی پشت حمایت چند ده ملیون دلاری قذافی از شورش پنجاه و هفت و شخص خمینی است.

در زمان کودتا در سال ۱۹۶۹، معمر قذافی یک افسر جوان در ارتش لیبی بود. او سمت رسمی چشمگیری در ارتش نداشت و به عنوان کاپیتانی شناخته می‌شد. با این حال، قذافی فردی بلندپرواز و کاریزماتیک بود و توانست یک گروه از افسران جوان و همفکر خود را که به "افسران آزاد" معروف شدند، گردهم آورد. این گروه ناراضی از وضعیت سیاسی و اقتصادی لیبی و نیز نفوذ خارجی در کشور بودند.

قذافی و همراهانش با دقت و مخفیانه کودتا را برنامه‌ریزی کردند. در ۱ سپتامبر ۱۹۶۹، در حالی که پادشاه ادریس برای درمان به خارج از کشور سفر کرده بود، آنها اقدام کردند. پادشاه لیبی هم مثل شاه ایران به طور ناگهانی بیمار شد که می گویند می توانست از نوعی آلودگی شیمیایی حاصل شده باشد. دلیل بیماری او نا به امروز از دید عموم پنهان است. اینچنین کودتا بدون خونریزی انجام شد و با حمایت قابل توجهی از سوی نظامیان و مردم مواجه شد، زیرا بسیاری از لیبیایی‌ها از فساد و ناکارآمدی حکومت پادشاهی ناراضی بودند.

پس از موفقیت کودتا، قذافی به سرعت به عنوان رهبر جدید لیبی و رئیس "مجلس انقلابی" معرفی شد. او مهارت خود را در تصاحب قدرت و حفظ آن نشان داد و به تدریج تمامی قدرت‌ها را در دست گرفت، خود را به عنوان رهبر دائمی و بی‌چالش لیبی مستقر کرد. سبک حکومتی او از ابتدا بر مبنای ترکیبی از ناسیونالیسم عرب، ایدئولوژی انقلابی، و کنترل مستبدانه بر سازمان‌های دولتی و اجتماعی استوار بود.

ادریس هم مانند شاه ایران بعد از سقوط کشورش به مصر مهاجرت کرد و انورالسادات رئیس جمهور مصر میزبانش شد . او دوسال بعد از ترور انور سادات به دست تنی چند از سربازان ارتش مصر که وابسته به گروه جهاد اسلامی مصر بودند، در سال ۱۹۸۳ درگذشت.

هیربد هیومن

مارچ ۲۰۲۴

از شما دوست عزیز خواهش می‌کنیم که به ما در مسیر رشد خرد جمعی کمک کنید. با هم می‌توانیم به دستاوردهای بزرگی دست پیدا کنیم. هر کمکی، بزرگ یا کوچک، می‌تواند به ما کمک کند تا با تولید محتوا ارزشمند و رایگان تفاوتی بزرگ در زندگی ما و دیگران ایجاد کنیم. سهمی کوچک از شما، راهی برای تغییر و بهبود زندگی ایرانیان خواهد بود. از اینکه با افتخار به این اهداف ارزشمند کمک می‌کنید سپاسگزاریم.

لینک برای حمایت مالی

مطالب بیشتر

ثبت دیدگاه و نظرات