بیدار شو
چنان برکفه پهن زمین کوبیدم
که خواب از دو چشم مستش پرید
بیدار شو
این منم
فرزند خوانده آدم
یکی دردانه هوا
بیدار شو
تولدم یادت هاست؟
آن روز که بر پشت به تو غلتیتم
و تنها رگ اتصال مادرم به من برید
خونم و خونش به روی سینه تو ریخت
طنین بریده بریده گریه ام یادت هست؟
من زجه میزدم
و مادرم همچنان که درد رهایش میکرد
میخندید
بیدار شو
آن زمان که به دو پا غلتیتم
و زانوان کوچکم را به سختی سطحت ساییدم یادت هست؟
حواسم را به طعم های گوناگون دزدی
تا آنکه از شیره جان مادرم بریدم
و دل به ارزانیات بخشیدم
گشنگی در جانم چرخید
به دو پا ایستادم
فرمانم دادی برو
و من بی دریغ دویدم
نمیدانستم
روزی فراخواهد رسید
که خون برادرم را
به فرمان گرسنگی
برویت بریزم
بیدار شو
تو میدانی
یادت هست
ثبت دیدگاه و نظرات