گر گرفته حضور مبهمم
در تب تردید
به لرزه افتاده پیکرم
ز سرمای تلخ ترس
خیره مانده ام
به عمق بی انتهای نگاهم
در سکوت آینه
وا مانده ام
در میانه ی سرنوشت
مرددم
به آمدنم
به رفتنم
به ماندن
و
شاعرانه زیستنم
گر گرفته حضور مبهمم
در تب تردید
به لرزه افتاده پیکرم
ز سرمای تلخ ترس
خیره مانده ام
به عمق بی انتهای نگاهم
در سکوت آینه
وا مانده ام
در میانه ی سرنوشت
مرددم
به آمدنم
به رفتنم
به ماندن
و
شاعرانه زیستنم
ثبت دیدگاه و نظرات