دلگیرم از شما که پنهان کرده اید
قلب سیاه و پر زکینه ها
در سینه هایتان
دلگیرم از شما که شعار میدهید
اما به وقت عمل که می شود
در پستوی مامن سرد و حقیرتان پتهان می شوید
دلگیرم از شما که دم از اتحاد میزنید
تا فرصتی می آید به دستتان
تیشه به ریشه انسانیت می زنید
دلگیرم از شما که خدایتان تشنه است به خون
تا خشم شعله می کشد به اذن او
قصاص میکنید و حد می زنید
دلگیرم از شما که از روبرو برادرید
تا پشت می کنید به هم
با خنده از پشت خنجر میزنید
دلگیرم از شما که به انتظار مانده اید
تا یک نفر قربانی شما شود
به سر و سینه می کوبید و زار میزنید
دلگیرم از شما که مهد تمدن اید
اما به وقت فهمیدن که می رسد
جمله از بیخ و بن خرید
بیزارم از خودم که چطور با این حجم درد
دلگیرم از شما که به هم زخم می زنید
ثبت دیدگاه و نظرات