تو را به دل سپرده ام
هزار بار مرده ام
به سمت تو کشانکشان
چوسایه در پیت روان
زدست تو در گریز
چو شعله روبه آسمان
که مانده ام در این میان
تنی جدا ز دیگران
به هر سحر زخواب سست
چو رعد میجهم زجا
روانه میشوم چنان
بسان برق در آسمان
تو را به باد میدهم
چه بی سخن چه بی صدا
ز دیده دور میشوی
چه مانده از تو یادگار؟
از این دیار و آن دیار
ز خانه میرود امید
به دل نشسته است غبار
نشانه ای به هر کنار
به دست خود به سینه ام
زخم زدم به یادگار
سخن مقطع میشود
چو خشم میشود عیان
کسی خبر نمی شود
ز درد دل در این میان
به کائنات میدهم
غمی که از تو دیده ام
که از سرت گذر کند
بلا و حرف این و آن
فریب میدهد مرا
سری که گشته است گران
به گوش جان شنیده ام
هرآنچه هست ز من نهان
چه بوده است گناه من
که درد نمیدهد امان
چه تلخ عمر بگذرد
بر این فتاده تک سوار
عجل، همنشین مست
به خنده میدهد ندا
کجای راه مانده ای
خوف نکن، نترس بیا
صدایی از درون من
نهیب میزند مرا
که ای سوار بی ستور
چه مانده ای در این میان؟
هزار بار مرده ای
تو زهر عشق خورده ای
گلایه کم کن ای فقیر
بنوش جام شوکران
ثبت دیدگاه و نظرات