تو را من سخت بیمارم
چنان تب کرده ام از تو
که جز تو هیچ زهری را
برای درد بی درمان خود
درمان نمییابم
تو را من سخت بیمارم
چنان پیچیده ای در من
که فکر در سر همی پیچید
وزین چرخنده پیج در پیچ
دمی این خاطر خسته نمی ساید
تو را من سخت بیمارم
که پشت پلک شب هر شب
نشانی از تو
گه خرسند و گه نادم
به خوابم تا سحر دارم
تو را من سخت بیمارم
چنان دل دادهام بی تو
که جز دل دل ز بهر دل
نوایی، نغمه ای، آهی
از این دل برنمیدارم
تو را من سخت بیمارم
طبیبی یا خلیلی هست آیا
که دستی بر دوا دارد
و درمانی دگر جز درد
بر درد بی درمان من آرد؟
ثبت دیدگاه و نظرات