زندگی هر کدوم از ما مثل صفحه ی شطرنج میمونه. همه ی مهره های سفید و سیاه خودمون هستیم. مهره ها به تنهائی معنایی ندارند. تعداد چهارخونه های سیاه و سفید همیشه برابرند. به دنیا که میای مهره ها همه ردیف و منظم دو طرف صفحه چیده شدند. اول زندگی دست دیگران مثل دست پدر, مادر, برادر, خواهر و شاید دست تقدیر اولین مهره رو حرکت میده. بعضی ها زندگی رو با حرکت مهره سفید شروع میکنن و بعضی های دیگه با مهره سیاه. سیاه و سفید چه فرقی میکنه؟ موضوع این که، هم سیاه و هم سفید خودت هستی. اینجا هیچ مهره ای دشمن مهره دیگه ی نیست. مهره ها اصلا به خودی خود حرکت نمیکنند. ما هستیم که اونها رو حرکت میدیم. برد و باختی در کار نیست. همش تویی. سیاه ببازه یا سفید, بازنده تویی.
اوایل بازی مهره ها همه آزادند. میتونی هر مهره ای رو که دلت میخواد حرکت بدی. بدون استثنا بعد از هر سیاه، باید یه سفید رو حرکت بدی و بعد از هر سفید, یه سیاه. این قانون بازیه. حرکت به حرکت مهره های سیاه به مهره های سفید نزدیک و نزدیک تر میشن. دیر یا زود میرسی به اونجائی که دیگه نه مهره های سیاه راه باز دارن و نه مهره های سفید. این بازی خیلی وقت پیش شروع شده. طول این بازی, طول زندگیته.
چطور میخوای این بازی تموم شه؟ میخواهی سیاه ببره یا سفید؟
برد و باخت مهم نیست. از اول, آخر این بازی معلوم بوده. الان مهره هات رو چه طوری چیدی؟ کی داره حمله میکنه؟ کی داره میبازه؟ شاهات رو سریع قلعه کردی پشت برج؟ کدوم وزیربا افتخار کنار شاهش ایستاده؟ شاه میدونه که بدون سرباز قدرتی نداره؟ سرباز پیاده داره اسب رو از پا درمیاره یا اسب داره سرباز هات رو قل و قمع میکنه؟ بین مهره های سیاه و سفید که فرق نگذاشتی که؟ میترسی شاه سفیدت ببازه یا سیاه؟
چشاتو ببند یه لحظه. یه نفس عمیق بکش. اول داستان رو یادت میاد؟ هم سفید توئی, هم سیاه. الان که همه چیز یادته فکر کن ببین چیکار میکنی.
بازی؟ جنگ؟ یا زندگی؟
ثبت دیدگاه و نظرات